واگویه های ذهن خاک خورده ما ...

غم در دل تنگ من از آن است که نیست ٬ یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

واگویه های ذهن خاک خورده ما ...

غم در دل تنگ من از آن است که نیست ٬ یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

دلم را بنواز

 

 

روزهای دلتنگی آهسته آهسته قدم می زنند...  

 

بی آنکه به تیک تاک عقربه ها ساعت نیم نگاهی بکنند، 

 

در این حوالی، من امشب  با ستاره قرار دارم  

  

در بزرگراه همیشه 

 

...   

انگشت اشاره تو رو به سوی  آسمان نشانه می رود    

می خواهم به روی خودم نیاورم  

 

اما نمی شود 

 

...   

چه کسی دلم را برد؟    

صبر می کنم تا زمان عاشق تر از عاشقی!    

با شوری جوان تر از جوانی!    

و با دانشی روشن تر از روشنایی!    

یادم می آید که در جایی خواندم   

 

که در میان ما انسانها ، افرادی هستند   

 

که عزیزترند برای خداوند!    

لطفا مرا فراموش نکن دراین  لحظه های آخرخوش طعم ربنا!!!    

لطفا به دوست مهربان و قدرتمندت بگو     

که به من آرامشی عطا کند از جنس دل    

 خودت 

 

...   

خودم از او می خواهم اما دعای من کجا و دعای تو کجا؟!    

 

تو خاص هستی !!!  

 یکی از مهربان ترین     

و بهترین های روزگار...    

عزیز تمام عیار من 

 

به نغمه های روحت دل بسپار !   

 

هر اندیشه ای هنگام عبور از ذهن تو ،  

  

اگر ردپای زیبایی ، محبت و عشق را    

 

بر جای بگذارد ؛     

از جنس توست 

 

...   

همان فکر زیبا را دنبال کن تا به سر چشمه زیبایی برسی ...    

در این روز های خدا دلم برایت     

تنگ شده ، دوست داشتنی ترین من!    

روزهای این روزهای لب تشنگی خوشایندت ،  

  

همه روز و شبها یت قبول   

 

دوست مهربان و عزیز من!!!