پشت سر کودکی و پیش رو ...

 

اینجا را بخاطر دارم

دوران پر نشیبی را اینجا گذراندم

آهان یادم آمد اما...

اما شاید مثل گذشته انگشتانم رقصاندن کلمات را به یاد نیاورند

شاید نوشته هایم آهنگین نشود

شاید اصلا به انتهای این صفحه هم نرسم

اما حس حریصی چشمان انگشتانم را به دنبال حروفِ روی این صفحه می چرخاند

یادم می آید ، استعفا را می گویم

از بزرگسالی

همین الان دوباره خواندمش

اما فکر میکنم چه بخواهم و چه نه ،نمی شود به همین راحتی استعفا کرد

کودکی ها و شیطنت های جوانی به جای خود، ولی بزرگسالی هم دچار خودش کرده ام

سی سالگی شاید ،هم کوچه کودکی ها و همسایه جوانی ام باشد

"که حتما هم هست و به دنیایی نمی فروشمش"

اما درست سرِ پیچ زندگی قرار دارد

همان جا که بعد از آن همه چیز فرق می کند

من توی همان پیچ ایستاده ام

 

حالا پیش رویم زندگی ایستاده و در کنارم کسی که با او محکم تر قدم بر می دارم

دستهایش را می فشرم اینطوری مطمئن تر می شوم

من بزرگسالی ام را خوش آمد می گویم

با کسی که سرنوشت من جز با او امکانپذیر نیست

 

...

 

 

فکر، واقعیت ، خاطره ...

 

دارم فکر میکنم به روزهایی که  نداشتمت

به نبودنت

به امکان اینکه تو یا من ...

.

.

.

فکرهایم تمام شد!!

الان تو هستی و شیرین تر از این زندگی ممکن نیست

چه خاطراتی بشویم برای آینده های خیلی دورمان ما !!

 

 

شکایت

 

من پشیمان شده ام...
با همین سرعت
به همین زودی
آهای...!من شکایت دارم
به همین صراحت
و به همین تندی
آخر کسی نیست به من بگوید چه لحظه های زیادی از دست دادی
.
.
.
اما دلم به این خوش است که
تو همیشه تازه ی تازه هستی
مثل اولین دانه ی سیب...
از اولین شکوفه ی سیب...
روی تنها درخت سیب...
توی آخرین مزرعه تنهایی ام!

صاحبخانه

 

توی فکرم هم نبودی

آن وقت های دور را می گویم

که نامت هم چیز دیگری بود

این روزها هم توی فکرم نیستی

دیگر نمی خواهم توی فکرم باشی

لحظه لحظه های زندگیمان را می خواهم در کنارم باشی

تو

مسافری از ذهن من

در ایستگاه همیشگی قلبم

صاحبخانه شدی...

استعفا

 

بدین وسیله

من رسما ازبزرگسالی استعفا داده و مسولیت های یک کودک دوساله راقبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکرکنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکرکنم شکلات ازپول بهتراست؛جون می توانم آن را بخورم.
می خواهم زیریک درخت بلوط بزرگ بنشینم وبادوستانم بستنی بخورم.
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خودرادرهواپروازدهم.
می خواهم به گذشته برگردم؛وقتی همه چیزساده بود؛وقتی داشتم رنگ ها؛جدول ضرب وشعرهای کودکانه را یاد می گرفتم؛وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم.
می خواهم فکرکنم که دنیا چقدر زیباست وهمه راستگو وخوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است و می خواهم که ازپیچیدگی های دنیا بی خبر باشم.
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خودبرگردم؛نمی خواهم زندگی من ‍پر شود ازکوهی ازمدارک اداری؛خبرهای ناراحت کننده؛صورت حساب؛جریمه؛بیکاری و جدایی.
می خواهم به نیروی لبخندایمان داشته باشم؛به یک کلمه محبت آمیز؛به عدالت به صلح؛به فرشتگان؛به باران.
این دسته چک من؛کلید ماشین؛کارت اعتباری وبقیه مدارک؛مال شما؛من رسما ازبزرگسالی استعفا می دهم.هرچه خدابخواهد. 

 

نویسنده: سانتیا سالگا

 

پ ن: از عشق هم می شود آیا ... ؟!!

پ ن۲: گرفتن تصمیم از وضع حمل هم مشکل تر است ، شانس یارم بود که تصمیم یک قلوست.      

 پ ن۳:کاشکی استعفایم توی کارتابل گم نشود!!!

سکسکه

 

دلم می سوزد

برای قلمی که مدتی است فقط سکسکه دارد

برای لبهایش که حرفهای زیادی را

توی دلشان پنهان کرده اند

من فریاد قلمم را از چشمانش می خوانم

دلم برای خودم هم می سوزد

من خیلی به قلمم وابسته ام

چشمان قلم من دارد از گریه می سوزد

چقدر حرفهای نگفته  مانده

توی گلویش...

 

د مثل دلتنگی

 

انگار باید برای همه چیز دلیلی وجود داشته باشد

شاید هم دارد و من نمی دانم

اما من می گویم

بعضی چیزهای بدون دلیل خودش دلیلی برای روزهاست

مثلاً همین دلتنگی

 

من دلم تنگ است و

نمی دانم برای چه دلتنگم ؟!!!

 

 

 

‍ پ ن : دلتنگی مثل درد بی درمان است

پ ن۲ : لطفا هیچ کس خودش را به ما نچسباند٬ من که گفتم نمی دانم چه کسی ...

 

خواستنی ترین محبت دنیا

 

5 ساله بودم و به آسوني مي تونستم سوار سرسره شم.

 یه روز تنهایی به پارك روبروي خونه مون رفته بودم

 كه ديدم مادري دارد بچه كوچكش را سوار سرسره مي كند

 و چون بچه نمي تونست تعادلش رو حفظ كنه٬ از ميانه راه مي گيردش.

 من هم ناگهان دلم خواست كسي از وسط راه سرسره بگيردم !!

مامان  از آشپزخانه مي توانست مرا ببيند

 اما مي دانستم دستش بند است و نمي تواند الان به پارك بيايد.

 به خانومه گفتم:

مي شه منو هم بگيرين؟

 خانومه لبخند قشنگي زد و با اين كه ديده بود خيلي خوب سرسره بازي مي كنم گفت باشه.

چند باري سوار سرسره شدم و او از وسط سرسره، از كمر و شكم مرا مي گرفت.

خيلي لذت بردم ٬ همیشه مهربانی اش یادم هست.

 

سالهاست دلم تجربه لذت همان  مهربانی را دارد اما ...

زنگ علوم تجربی!!!

 

می خوام یه آزمایش ساده یادت بدم

خیلی ساده

یه ظرف آب زلال و صاف بردار

همچین که تا نگاش می کنی دلت بخواد همشو سر بکشی

اما نخورش ٬ واسه آزمایش لازمش داریم

یه قطره کوچیک بنزین هم بچکون توش

چی میشه به نظرت؟

دلت می خواد اصلا به خوردنش هم فکر کنی ؟

طبیعت ما آدمام یه همچین چیزیه

این از رسم زمونه هم بی رحم تره

 

به قول خودم:

"هزار بار نیکی تو ای عزیز دل

به  لحظه ای و دمی ز خاطرم پر زد"

 

 

 

دوستان عیدتان مبارک باد

 

خداوندا.....


در اين سالي که در پيش است


نمي دانم چه تقديري مرا فرموده اي اما


براي دوستان مهربان من


عطا فرما


هزار اميد


هزار و سيصد آگاهي


هزار و سيصد و هشتاد بهروزي


هزار و سيصد و هشتاد و هفت لبخند زيبا را....

 

 

 

سال ۱۳۸۷ مبارک