سفر تو امروز خبر از جنس فراموشی داشت ودلت به هوای خبر وصل جدید رو به دروازه ی تنهایی داشت سفرت خوش باشد که تو تنهایی و ما تنها تر و دلت گرم به اندازه ی عشقی که هنوز زیر قلبم نفس لحظه شماری دارد لحظه هایی که برای من وتو همچو باران نمناک بر سر مدرسه ها جاری بود گرچه این حرف و سخن تعطیل است من فقط یاد دوران کردم قصد تکرار غلط نیست هدف خاطره است معجزه بی معنی است هر چه انجام شود تقدیر است دیگر اینجا قلم از دست تو در دفتر من جاری نیست از من خسته دگر تاب و تب یاری نیست این جگر سوخته را قدرت همپایی نیست سفرت خوش باشد و دلت بی برگشت که در این کوچه دگر دختر تنهایی نیست که میان من و تنهایی من و خیال تو ز تنها یی ها فاصله بسیار است سفرت خوش باشد و دلت بی برگشت که سحر منتظر بارش پاییزی نیست....